سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به [دوستی] آن که به تو رغبتی ندارد، رغبت مکن . [امام علی علیه السلام]

معبود من..
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:3بازدید دیروز:5تعداد کل بازدید:108076

دیبا تنها :: 88/2/24::  9:15 عصر

 

دلم چیزی بگو شاید ،هنوزم فرصتی باشه

هنوزم بین ما شاید یه، حس تازه پیدا شه

یه راهی رو به من وا کن، تو این بی راه بنبست

یه کاری کن برای ما، یه مایی هنوزم هست

به من چیزی بگو از عشق، از این حالی که من دارم

من از احساس شک کردن، به احساس تو بیزارم

تو هم شاید شبیه من ،تو این برزخ گرفتاری

تو هم شاید نمیدونی ،چه احساسی به من داری

گریزی جز شکستن نیست، منم مثل تو میدونم

نگوباید برید از عشق، نه میتونی، نه میتونم

 

 


دیبا تنها :: 88/2/24::  9:12 عصر

خونه ی کوچیکمونو خوب نگاه کن پر درده

یعنی میشه بر نگردی وقتی خونه بی تو سرده

تو کجایی تو کجایی آخ چقدر که بی وفایی

واسه من هنوز سواله تو چرا تنهام گذاشتی

همه ی زندگی من تو چرا دوسم نداشتی

بگو من تا کی تو خونه چشم به راهت باید بمونم

تو که نیستی تا ببینی چه جوری دارم میسوزم

یه شب تار،یه دل زار،قاب عکسی روی دیوار

غم خونه،بی تو ای یار،شده مثل چوبه دار


دیبا تنها :: 87/3/10::  10:31 عصر

بالهایم را گشود

                     و آماده پروازم...

                             آیا با من همسفر خواهی شد...

من همسفری می خواهم، همراه.

                            و همراهی می خواهم راهوار.  


دیبا تنها :: 86/9/5::  6:39 عصر

نمی دونم دوست دارم یا نه

نمی دونم این عادت یا عشق

نمی دونم چی کار کنم با تو

نمی دونم چی کار کنم با عشق

تو با منی اما نه از دیروز

تو با منی اما نه تا فردا

تو با منی اما نه با این مرد

یه روز میری اما نه از حالا

کنارمی چقدر از من دوری

کنارتم چقدر بهت نزدیک

تو آشنا غریبه ای انگار

ستاره ای اما چقدر تاریک

طلوع هر دوست دارم با من

غروب عاشقانه ها با تو

یکی میون جاده ها گم شد

نمی د ونم که اون منم یا تو


دیبا تنها :: 86/4/1::  10:18 عصر

هر کی اومد تو زندگیم می بردمش تو آسمون

امروز می شد رفیق راه فردا برام بلای جون

نمی شه قلب عاشق و به دست هر کسی سپرد

نمی دونم بد می آورد یا چوب سادگیشو خورد

هر چی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود

هر چی که بود پای خودم تو قصه هام کسی نبود

هیچ کسی عاشقم نشد هیچکی سراغم نیومد

جواب کار خودمه هر چی بلا سرم اومد

تقصیر هیچ کسی نبود هر چی که بود به پای من

فقط تو بعد از این نیا میون لحظه های من

رفاقتت مال خودت منت نزار رو سر من

این قصه ها تموم شده فقط نیا دورو برم


دیبا تنها :: 86/3/31::  10:22 عصر

خدایا چه ساده می توان زیست و چه سان ما تجمل گرایانه زندگی می کنیم.

خدایا چه ساده می توان تو را باور داشت و چه سان دور مانده ایم از تو.

خدایا چه آسان ما را می بخشی و چه بی خبرانه روی از تو بر گرفته ایم.

خدایا آیا باور کنم که از گناهانم نخواهی گذشت؟

ایا قبول کنم که بر من خشم خواهی گرفت؟

نه هرگز

من هرگز به این باور نمیرسم.

خودت ناامیدان را شیطان خوانده.ای بدون اینکه سخنی از درجه گناهانشان بگویی.

پس تو هر کسی را با هر درجه از بدی پذیرایی.

پس مرا بپذیر که جز دامان تو پناهی ندارم.


دیبا تنها :: 86/3/19::  12:46 صبح

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید . و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند . و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند . و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید


دیبا تنها :: 86/2/31::  12:8 صبح

دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم

خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم

نگاه با هم بی گانه ات را دوست دارم

غرور سر کشِ دیوانه ات را دوست دارم

تو همونی که دلم عمری دنبالش گشت

می دونم که بعد از این نمی شه از تو گذشت

چون پرنده از قفس دل پرید و برنگشت

کسی هرگز ندونست بی تو بر من چه گذشت

پس از تو رنگ گل ها هم فریب است

پس از تو روزگارم بی فروغ است

که می گوید پس از تو زنده هستم

دروغ است هر که می گوید دروغ است

ای ستاره بی تو من تا ریکم

بی تو من به انتها نزدیکم

شعر من از عشق تو نام گرفت

این همه غم از تو الهام گرفت

وای چه کردم من، چه بود تقصیرم

که چنین بود بخت تو تقدیرم

تو نخواستی من و تو ما باشیم

سر نوشت این بود که تنها باشیم


دیبا تنها :: 86/1/12::  11:43 عصر

اگه دستم به جدایی برسه

اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدم ها

از شب و روز خدا خط می زنم

اگه دستم برسه به آسمون

با ستاره ها قیامت می کنم

نمی زارم کسی عاشق نباشه

ماه و بین همه قسمت می کنم

وقتی گاهی منو دل تنها می شیم

حرفهای نگفتی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تا

خیلی از ندیدنی ها رو شنید

قصه جدایی ما آدم ها

قصه دوری ماست از خودمون

دوری من و تو از لحظه عشق

قصه سادگی گمشدمون

 


دیبا تنها :: 85/11/25::  7:50 عصر

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیاری دیگر

نتوانم نتوانم جستن

هر زمانی عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهاری دیگر

آه اکنون دیر است

که فرو ریخته در من گوئی

تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم با بوسه تو

روی لبهایم می پندارم

می سپارد جان عطری گذران

آنچنان آلوده ست

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم می لرزد

چون ترا می نگرم

مثل اینست که از پنجره ای

تکدرختم را سرشار از برگ

در تب زرد خزان می نگرم

مثل اینست که تصویری را

روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز

بگذار که فراموش کنم

تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا

می گشاید در برهوت آگاهی

بگذار که فراموش کنم

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

108076

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
معبود من..
::اشتراک::