سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مى‏شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى‏دارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مى‏دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریف‏تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مرده‏اى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]

معبود من..
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:7بازدید دیروز:6تعداد کل بازدید:107283

دیبا تنها :: 85/12/11::  7:18 عصر

 

 

 

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

باورم ناید که عاقل گشته ام

گوییا او مرده در من کاینچنین

خسته وخاموش و باطل گشته ام

هر دم از آیینه می پرسم ملول

چیستم دیگر, به چشمت چیستم؟

لیک در آیینه می بینم که وای

سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو بناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمیجوییم به سوی شهر روز

بی گمان در قعر گوری خفته ام

گوهری دارم ولی آن را زبیم

در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم...اما نمی پرسم ز خویش

ره کجا..؟منزل کجا..؟مقصود چیست؟

بوسه می بخشم ولی خود قافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

او چو در من مرد ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوییا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه... آری...این منم..اما چه سود

او که در من بود دیگر,نیست, نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود, آخر کیست ,کیست؟

 


دیبا تنها :: 85/12/3::  1:3 صبح

چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و نا شنیده فراموش می کنی

رگبار نو بهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه سبز نوازش است

با برگ های مرده هم آغوش می کنی

گمراه تر از روح شرابی و دیده را

در شعله می نشا نی و مدهوش می کنی

ای ماهی طلایی مرداب خون من

خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی

تو دره بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

هر شب به قصه دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی


دیبا تنها :: 85/11/25::  10:5 عصر

اگر عاشق شدی بگذار نجابت عشق تو را هدایت کند نه چشم دریدگی آن زیرا عشق بر دو گونه است: عشق حیوانی و توام با هوس و عشق آسمانی توام با تقوا و ایمان مگذار هوس عشق افسار چشم و گوش و قلب تو را چنان در دست بگیرد که زمانی به خود آیی که دیگر دیر شده و تو تسلیم بی چون و چرای آن شده باشی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

107283

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
معبود من..
::اشتراک::